مکتبخانۀ مُلّا
من در گام نخست و در پنج سالگی، به مدت یک سال به مُلّا [مکتبخانۀ زنانه] رفتم. ملّا مکتبی است که آموزگارش یک بانو باشد. خانم ملّای ما از خانوادۀ معلم بود و تباری شوشتری داشت. مکتبی مختلط از پسران بسیار خُرد به همراه کودکان و نوجوانان دختر بود. من در آغاز با خواهر بزرگترم «رفعت» و همزمان، در پایان دورهام با خواهر کوچکترم «طاهره» سه نفری به آن ملّا میرفتیم. زمان آموزش، بامداد هر روز تا نیمروز و اذان ظهر، به جز روزهای تعطیل [هر آدینه و همۀ روزهای درگذشت و برخی از تولدهای چهارده معصوم (ع)] بود. ملّا در آغاز مرا با حروف ابجد، منظورم [اَبجَد، هَوَز، حُطّي، کَلِمَن، سَعفَص، قَرِشَت، ثَخِذ، ضَظِغ] آشنا کرد، سپس آواخوانی هر حرف را با حرکت فتحه [زبر]، کسره [زیر]، ضمه [پیش] و سکون [اَ، اِ، اُ؛ بَ، بِ، بُ؛ ...] و پس از آن هر حرف با تنوین را [الف دو زبر اً، دو زیر اٍ، دو پیش اٌ؛ بً، بٍ، بٌ؛ ...] به من آموزش داده شد. پس از آن آموزش همۀ جزو سیام؛ یا «جزو عمّه» از پایان آن که سورههای کوچک معروف به «چهار قل» تا آغاز آن سورههای بزرگتر، مانند «عبس»، «نازعات» و « نبأ، عمّ یتسألون» در برنامۀ آموزشی قرارگرفت و به انجام رسید.
گذر از هر مرحله، نیاز به دادن پیشکشی برای ملا بود که بستگی تام به وضعیت زیستی هر خانواده داشت، ولی معمولاً ملّا قانع بود، هرچند آغاز مرحلۀ بعد وابسته به پیشکشی دانشآموز داشت، اگر آورده نمیشد، با سهچها روز درنگ درس تازه داده میشد.
هماره پسرها مسئول خریدهای جزوی از بیرون برای ملّا بودند و افزون برآن کارهای جابهجایی هر چیز، مانند دبه و خمرههای کوچک سرکه، ترشی و مربای او بودند و دخترها مسؤول کارهای روفتوروب، پاکیزی و بهداشت مکتب، پاککردن سبزیجات برای مقدمات آشپزی و ترشی و مربا انداختن بودند و دخترهای بزرگتر تا آشپزی کردن نیز پیش میرفتند. گمان دارم نزدیک به ده تا دوازده نفر دانشآموز داشت، بازهم گمان دارم پسرها سه تن بودند، به جز من و محسن یک نفر ریزه و کوچکتر از ما بود که جز کوچکاندامی چیزی دیگر از او به یاد ندارم. من بچۀ شلوغی بودم، ولی نه آزاررسان به کسی؛ یا کمتر و بندرت آزار و آسیب به دیگران میرساندم. ازاینرو، در بیشتر زمانها و جاهای آموزشی، به جهت همین شلوغبازیها همیشه یکی از کاندیدها تنبیه بودم.
خلیفه
هماره ملّا یک خلیفه [مبصر کلاس؛ ناظم مدرسه] داشت. ملّا خلیفه را از میان دیرینهترین شاگرد خود برمیگزید. وظایف او دربرگیرندۀ: ایجاد آرامش در کلاسها و فضای خانه و نظارت بر انجام دادن تکالیف داده شده از سوی ملّا یا خود خلیفه بود. او ناظر کلاس و گزارشگر خبرهای آموزشگاه در نبود ملّا به مدت کوتاه؛ و یا بلند مدت بود. گاهی برای ندادن خبر به ملّا اقدام به باجگیری از دانشآموزان میکرد.
تنبیه
هماره، در آن دوران، تنبیه نخستین عامل موفقیت یک ملّا؛ یا شیخ و مکتب میبود تا بتواند یک فضای آرام و بستری مناسب برای درسخواندن دانشآموزان ایجاد کنند و همیشه خلیفه عصای دست هر دو [ملّا و شیخ] در ترساندن و هراساندن کودکان بودند تا آنان را وادار به آرامش و به دنبال آن درس خواندن کنند.
تنبیه در مکتبخانۀ ملّا بیشتر دربرگیرندۀ زدن با خطکش چوبی، مشت و لگد خیلی آرام، نیشکون گرفتن، پسسری، چک و سیلی نرم بود. آوای او را هنوز به یاد دارم که دو انگشتش را به حالت نیشگون گرفتن به ما نزدیک میکرد و به یک بار بخشی از شکم ما را با انگشت گرفته، میفشرد، با لهجۀ شوشتری، تهدیدکنان فریاد میزند: «عِنبِلِ تو دِرآرُم»، گمان منظور او این بود که دلت میخواهد، دل و رودهات را بیرون کشم.
اخراج
اخراج من از مکتبخانۀ ملّا همزمان بود با رسیدنم به سِن تمیز [از دیدگاه مَتِدیّنان: سِنی که در آن تشخیص مرد از زن داده میشود و افزون برآن واکنش احساسی به جنس مخالف نیز وجود دارد]، یعنی سِن شش سالگی است. ملّا محترمانه عذر مرا به همراه دوست دیرینهام محسن روشندل خواست؛ شاید دلیل مهمتر برای اخراج، دستبردهای من و دوستم به اموال خوراکی انبار ملّا بود که دربرگیرندۀ، ناخنکزدن به ترشیجات و مرباجات حین جابهجایی ظروف آنها بود . همینک نیز با مهندس محسن روشندل ارتباط دوستی دارم. او آسیب دیدۀ جنگ ایران و عراق در بازگشایی شهر خرمشهر است. قطع نخاعی است و آسیبدیدگی او بالای هفتاد و پنج درصد جانبازی است.
آدرس مکتبخانۀ ملّا: سومین خیابان جُدیده، نزدیک به خانۀ خواهرم نصرت خانم و خانۀ آیتالله سید عبدالله شیرازی، آیتالله سید سعید حکیم بود.
مکتب
گام دوم، رفتن به یک مکتبخانۀ پسرانه بود. آموزگار و مالک این مکتب، فردی به نام شیخ نیشابوری بود، چون زادروزم در نیمۀ دوم سال بود، مرا به مدرسه راه ندادند، ناگزیر به مکتب فرستاده شدم تا بیشتر با ادبیات فارسی و عربی آشنا گردم و نوشتن را بیاموزم. مهمتر از همۀ اینها بیکار نباشم و در خیابانها ول نگردم. ازاینرو، مکتب بهترین گزینه بود که برایم رقم خورد.من در مکتب تقریباً روخوانی همۀ قرآن، بخشهایی از مفاتیح الجنان [کتاب دعاهای ویژۀ سراسر روز، هفته، ماه و سال و متن همۀ زیارتهای برخی از پیامبران الهی در نجف و کوفه و چِفِل است. شهر چفل (ذوالکفل) میان دو شهر حلّه و کوفه قراردارد و نیز زیارتهای چهارده معصوم و بسیاری از امامزادههای مشهور سراسر ایران و عراق] و نصاب الصبیان را نیز نزد شیخ نیشابوری فراگرفتم و بخشیهایی از سرودههایش را حفظ کردم و افزون برآن با ادبیات پارسی، مانند: خواندن موش و گربه، عاق والدین، چهل طوطی آشنا شدم و پس از آن بخواندن بخشهایی از كتابهای پرحجمتر دیگر، مانند: گلستان و بوستان سعدی و دیوان حافظ پرداختم؛ البته به صورت بسیار آغازین و مقدماتی و در کنار آن نوشتن را آموختم. من هرگز از خوشنویسی با قلم نی خوشم نیامد و آموزش آن را پیگیری نکردم.
خلیفۀ شیخ، بسیار نیرومندتر از خلیفۀ ملّا بود، چون با کودکان و نوجوانان بسیار شلوغ پسر روبرو بود، باید ایشان آرام میکرد تا فضایی را برای یادگیری فراهم آورد؛ البته بستر باجگیری شیخ و خلیفه از دانشآموزان رونق بیشتر داشت، به ویژه از کسانی که دستشان بیشتر به دهانشان میرسید.
پیشکشدادن به شیخِ مکتب بیشتر مرسوم بود و به هر بهانهای باید به درخواست شیخ پاسخ سریع و درخور داده میشود و گرنه به کوچکترین بهانهای بساط تنبیه گسترده میشود.
تنبیه
بیشتر اندیشمندان ما در فضاهای آموزشی تا نیم سدۀ پیش براین باور بودند که همیشه تنبیه بدنی برای مهار کودکان و نوجوانان و وادارکردن ایشان به پیروی از قوانین یک مرکز آموزشی، روشی درست و ارزشمند به شمار میآید، چون تن را دردمند میکرد و به دنبال آن کودک را از سرکشی و گستاخی میانداخت. همۀ شیوههای تنبیهی ملّا، در مکتب سختتر و شدیدتر پیاده میشد. تنبیه رایج در مکتب، زدن تسمۀ چرمین بر سر، دست، پا و پشت، کاربرد خطکش، پسگردنی و سیلی بود. گاهی روزی یک بار بساط فلک برپا میشد، پیشرفتۀ آن: دو سر چوبی را سوراخ میکردند و تناب؛ یا تسمهای از آن رد میکردند، سپس پاها را برهنه کرده، میان چوب و تناب قرار میدادند و به کف پا تازیانه، کمربند و تسمۀ چرمین میزدند. فلک در مکتب، دستکم در دورۀ ما در این جا، بسیار سادهتر بود. کودک را نود درجه بر روی زمین تاقباز به گونهای میخواباند که پاها در هوا نگاه داشته میشد. معمولاً یکی پاها را ایستاده نگاه میداشت و دیگری کودک را در حالت تاقباز محکم نگاه میداشت و نفر سوم که شیخ و در بیشتر موارد خلیفه بود، کف پای کودک را با تسمۀ خود نوازش خونین میداد؛ البته کتکها و تنبیه بیشتر کودکان خانوادههای کم درآمد را فرامیگرفت.
آدرس مکتبخانۀ شیخ نیشابوری: یکی از کوچههای محلۀ براق بود که از یک سو به خیابان رسول (ع) و از سوی دیگر به محلۀ مشراق راه داشت.